موریانه ها نمی خوابند …
موریانه ها نمی خوابند …

به گزارش کلام قلم، قلعه کهنسال خشت و گلی چاه فالیز مثل یک معما؛یک پرسش و من مثل یک کودک کنجکاو ؛ روستای معلق(قلعه ای)و موقعیت در پهنه هموار* برج و بارو و هنوز چند خانواری شمع زندگی را روشن نگه داشته اند.و منازل با معماری زیبا و هیبتی دلفریب رها و بدون سکنه نیز […]

به گزارش کلام قلم، قلعه کهنسال خشت و گلی چاه فالیز مثل یک معما؛یک پرسش و من مثل یک کودک کنجکاو ؛ روستای معلق(قلعه ای)و موقعیت در پهنه هموار* برج و بارو و هنوز چند خانواری شمع زندگی را روشن نگه داشته اند.و منازل با معماری زیبا و هیبتی دلفریب رها و بدون سکنه نیز آنسو تر دیده می شود.جزء بخش یونسی است…نزدیک دو جاده آسفالته پر تردد قرار دارد ؛ به قلعه نزدیک تر می شوم  روی درب چوبی ؛موریانه ها شبانه روز کار می کنند.شاه و ملکه و کارگر و سرباز …صدای شان را می شنوم.سربازان   بدون بال و کور  اما شجاع؛ملکه حدود ۵۰ سال سن و سال دارد…یک روستای کوچک و یک اثر تاریخی ؛با حشرات باستانی(حشره ای با خواص درمانی)…
حشره بسیار تمیز؛اینها از ۲۳۰ میلیون سال قبل روی کره خاکی بوده و هستند…
در دژ چاه فالیز* دژ تاریکی ساخته اند
و در نبود سکنه سعی کردن محیط زیست را پاکیزه نگه دارند…آنان از گردشگرانی که بطری و زباله در پهنه کویر رها می کنند شگفت زده می شوند…
تعداد موریانه ها از انسان ها روی کره زمین بیشتر است یعنی به ازای هر انسان ۴۵۳ کیلوگرم موریانه وجود دارد….
به موریانه های دژ تاریکی(درون قلعه چاه فالیز)گلایه کردم چرا درب چوبی زیبای کهنسال را می جویید…گفتند اینجا فراموش شده است.نه ثبت ملی است و نه جاذبه گردشگری… نه تابلوی و نه اسم و رسمی…
شما هم اگر رشته ات و عشقت جغرافیا نبود و عاشق روستا نبودی سر از اینجا در نمی آوردی…
چاه فالیز را ترک کردم و از دور کوه دریایی با سنگابهای قشنگش به من تبسمی کرد و من نیز به وی گفتم:می روم و از سر غفلت  به قفا می نگرم….
دردومین پلایای بزرگ ایران قدمی می زدم و پلیگون های نمکی (لانه زنبوری )از دیدن من به وجد آمده بودند…
رفیق دیرین شان به مهمانی شان آمده بود. قطعه چندضلعی نمک او را به یاد مردم و (شورا و دهیاری)نهاد مدیریتی و نخبگان و بزرگان و (انجمن های زادگاهی)نهادهای توسعه ای می انداخت.
قدم می زدم و فکر می کردم…اندیشه ام تا الویی …شهرآباد و ازبک کوه و …می رفت و بر می گشت.
روستای با چند مسجد و حسینیه و فاطمیه چراغ های خاموش صومعه مزار؛هر بار گردشگری آمد یا کلید نبود یا صاحب کلید…مثل قفل برخی کاروانسرا ها…مثل کاروانسرای یونسی که طلسم شده و از ظرفیت و توانش استفاده بهینه نمی شود سرویس بهداشتی یک مجموعه ؛متواری دهنده زائر و مسافر… به نمک ها خیره می شوم…و چند عکس می گیرم…به انواع نخبگان فکر می کنم
نخبگان سنتی و مذهبی؛نخبگان تکنوکرات(منتسب به ساختار اداری) و نخبگان مالکیت…و به آسمان خیره می شوم…چند لکه ابر آنسو تر…
و ادامه می دهم و زمزمه می کنم نخبگان کاریزمایی(خارق العاده)…نخبگان ائدئولوژیک…نخبگان سمبولیک …و خنده ام می گیرد…اینها را چرا زمزمه می کنم…باید بگوییم بزرگان
پیش روان و خیرین و پیش کسوتان …
در یک کلام:نخبگان مهاجر….
مثل پرندگان مهاجر …آیا اینها به روستا باز خواهند گشت به زادگاه و سکونتگاه های کهن…به جمهوری های کوچک…کی ؟زمان انتخابات؟یا عاشورا و تاسوعا؟ عید نوروز ؟در جشن و شادی؟یا فصل چیدن محصول؟فوت و مرگ و عزاداری؟کی؟
چه کسی باید در بخش یونسی و یا بخش مرکزی شهرستان  سرمایه گذاری کند؟ انگار باید همه را ببرم تا روستای گیسور و همت دکتر رضا اسدی را ببینند کیست که بگشاید دستهای بسته و دیده های بسته و چشم های بسته!!؟
مالکین و دارندگان باغات پسته؟یا دامدار خسته!؟ یا نوجوان بدون گواهی نامه و کلاه محافظ ؛ عاشق و دلبسته
روشنفکران و انقلابیون دیروز و لیدرهای منطقه دریابید سرزمین پدری را….
و باز قدم می زنم و بغض گلوی را می گیرد…صدای از دور مرا می خواند…
از سردق؛ از مرندیز؛از ابراهیم آباد و شاید منصوری….باید پلایا را برای مرفهین بی درد بگذارم و بروم پای دار قالی..‌.
بروم گل زعفران جمع کنم…کمر درد بشوم…چشمم کم سو شود و از مغازه باز تا اعلام یارانه نسیه چیزی بخرم….
باید بروم…از رادیوی شنیدم باید انجمن زادگاهی درست کرد…و دانشجوی می گفت نگرش مثبت در منطقه محروم سبب سرمایه گذاری می شود…
انجمن های زادگاهی و باز خنده تلخی می کنم…اما شاید درست باشد نخبگان دور از زادگاه جاپای برای اقامت غیر ثابت می خواهند…سرهنگ خوش ذوق اهل مرندیز ایده ای برای صندوق توسعه روستایی دارد و سرداری به توصیه سردار دلها به زادگاهش برگشته است؛و دیگری ازروستای اهنگ؛ راهی روستای سه فرسخ شده است کارشناسی از دیارمرندیز کهن به گردشگری می اندیشد…آری اگر بخش گردشگری در بجستان و بخش یونسی بیشتر معرفی گردد و زیر ساخت ها مناسب و مطلوب باشند…اشتغال و… درآمد و امید…همچون نسیم گندمزار
همچون بوی خوش اسپند به حرکت در می آیند
توی همین فکرها غرق هستم  اما خودم را جمع و جور می کنم ؛دوباره به موریانه های می اندیشم….حشراتی که هرگز نمی خوابند…اما ما هنوز خوابیم…بیاد استاد مرحومم می افتم که می گفت بر اساتید پست مدرن است که بحران های عصر خویش را به دانشجویان وا گو نمایند…
بحران آب و بحران پیر شدن جمعیت…
و حقیقت آینه شکسته ای است که هر قطعه آن نزد کسی است….

دل نوشته:
حسن صادقی یونسی(مدرس رشته جغرافیا و مدیریت گردشگری)