نمایش نامه کوتاه دفاع مقدس “سرای سعادت”
نمایش نامه کوتاه دفاع مقدس “سرای سعادت”

به گزارش پایگاه خبری کلام قلم، (صدای هواپیما جنگی و شلیک گلوله سلاحهای ضد هوایی) _نور و پرده باز می شود اکرم:اواسط جنگ بود،به همراه دو خانواده از رزمندگان و فرماندهان جهاد سازندگی؛وارد خوزستان شدیم. راوی ۱:هوای خوزستان داغ و کلافه کننده راوی ۲:خانه های سازمانی فرمانده ها در اهواز_ و هر لحظه بیسم آنها […]

به گزارش پایگاه خبری کلام قلم، (صدای هواپیما جنگی و شلیک گلوله سلاحهای ضد هوایی)
_نور و پرده باز می شود
اکرم:اواسط جنگ بود،به همراه دو خانواده از رزمندگان و فرماندهان جهاد سازندگی؛وارد خوزستان شدیم.
راوی ۱:هوای خوزستان داغ و کلافه کننده
راوی ۲:خانه های سازمانی فرمانده ها در اهواز_ و هر لحظه بیسم آنها را به خاکریزها و منطقه درگیری فرا می خواند
راوی ۱:و بردرقه خانواده و ساعتها استرس و نگرانی …خواب به چشمانشان نمی رفت
اکرم: وقتی بر می گشتند از شدت گرما و ایجاد عرق پشت لباس شان نمک بسته بود…خسته اما با انگیزه و با ایمان
اعظم: با کودکی در آغوش(و کودکی که دستش توی دست اوست)صبح یا نیمه شب دوباره ساختمان خالی از وجود مردان می شود…دغدغه خبر شهادت آنها چهره ها را دگرگون می کرد.
(صدای اتومبیل)
ماکت اتومبیل
حاج مرتضی: (پشت فرمان )محکم بنشینید*رسول و سمانه بابا* اعظم خانم*اکرم خانم
صدای بیسیم: “برات برات مرتضی”
به گوشم برات….
راوی ۱: سوسنگرد؛هویزه؛و دزفول
راوی ۲:زیارت شهدای هویزه*این جوانان بر اثر بی کفایتی بنی صدر…مظلومانه و بی دفاع به شهادت رسیده بودند
راوی ۱:هنوز وسایل*کلاه آهنی آنان در کنار مزار شان پراکنده قرار داشت
(صدای شلیک پدافند )
مرتضی:بیشترین موشک و بمب و … بر سر مردم مظلوم دزفول فرود آمده بود
اعظم:واقعا نمادی از استقامت؛شجاعت و شهامت
اکرم: چقدر انفجار و گلوله و موشک….می خواستیم مسجد سبز قبا استراحت بکنیم…
(صدای آژیر خطر)
اکرم:شب تا صبح آماده باش بودیم…رسول و سمانه مضطرب از این وضعیت*
راوی ۱:اکرم یک سال و نیم دوستی جنگ زده از دزفول داشت*آنها در دانشگاه فردوسی مشهد مستقر بودند
اکرم: اسمش سعادت بود…همکلاسی ام بود در دبیرستان…جالب اینکه وقتی برف می بارید توی مشهد …شگفت زده می شد
راوی۱:کوچه و خیابان های تخریب شده
راوی۲:منزل را پیدا کردم
اکرم: درب زدم…مادر ی مسن و محزون …درب را باز کرد
(آهنگ غمگین)درب که باز شد داخل حیاط جز خرابه و ویرانی
…خانه ای سالم دیده نمی شود…همه چیز با اصابت موشک ویران شده بود
اعظم: مادر سعادت* درگوشه حیاط مخروبه..با عشق به وطن روزگار خود را سپری می کرد
اکرم: عرق شرم بر پیشانی ام نشست…بخود جرات ندادم بپرسم …از اعضای این خانواده …چند نفر شهید شده اند
آیا دوست من شهید شده یا نه؟
فقط وقتی خودم رامعرفی کردم وگفتم اکرم سلاطینی اسلامیه ام و از مشهد برای دیدن سعادت آمده ام سکوت کردند….
اعظم: مادر سعادت درب را باز باز گذاشت تا ساختمان ویران شده داخل حیاط را ببینم
مرتضی:با دیدن این همه پوکه و بخشهای موشک … در کنار حیاط و ساختمان ویران شده؛دیگر هیچ حاجت به بیان حقیقت نبود…
اکرم:من حقیقت را؛ویران در چشمان مادر محزون اما صبور و غیور دیدم
من حقیقت را لاله گون در خاک هویزه دیدم
اعظم: من‌ حقیقت را در شجاعت مردان و استقامت زنان مومن وطن دیدم…من حقیقت را در پیکر سوخته جوانی در معراج دیدم.
همه بازیگران(همسرایان با هم)
آری؛ احیای حقیقت در هشت سال دفاع مقدس باید با بیان حقایق و خاطره ها؛ پایدار بماند

 

نوشته: دانشور گرامی آقای حسن صادقی یونسی(فریمان) – (براساس خاطرات و یاداشت های دانشور ارجمند استاد اکرم سلاطینی اسلامیه _مدرس دانشگاه )

  • نویسنده : حسن صادقی یونسی