به گزارش کلام قلم، فضای یک منطقه کوهستانی در یک روز سرد؛(رضا با لباسی کرباسی قدیمی خراسان و مقداری هیزم) رضا: عجب روز سردی؛ باید مواظب خودم باشم این کوه های سربه فلک کشیده محل عبور قاچاق برها است.گرگ و کفتار هم دارد…امروز نوبت من بود تا هیزم جمع کنم و به روستا برگردم.ای بابا […]
به گزارش کلام قلم، فضای یک منطقه کوهستانی در یک روز سرد؛(رضا با لباسی کرباسی قدیمی خراسان و مقداری هیزم)
رضا: عجب روز سردی؛ باید مواظب خودم باشم این کوه های سربه فلک کشیده محل عبور قاچاق برها است.گرگ و کفتار هم دارد…امروز نوبت من بود تا هیزم جمع کنم و به روستا برگردم.ای بابا هوا برفی شد؟!! بهتره بروم داخل غار و آتش روشن کنم
راوی: او به سختی وارد غار کوچک حوالی روستا شد…آتشی روشن کرد تا گرم شود…لذت گرمای هیزم ها ….و خستگی…
مقداری نان جو که خاله اش به او داده بود خورد…کم کم سرش گیج رفت و بیهوش شد.
کدخدا: (در جمع خانواده و دوستان رضا): ما همه جا را دنبال رضا گشتیم…از سرچشمه و دوقله براشک تا رزمگاه و کارغش
از فریمان تامشهد و جام…احتمالا قاچاقبرها او را ربوده یا کشته باشند
خاله رضا: خاله به قربونت ؛یادگار خواهر؛ (گریه می کند)
چوپان: من ناامید نمی شوم اگر چه چند هفته است از رضا جان بیخبریم…بازهم تمام تنگل ها و دره ها و النگ زار را بدنبالش می گردیم.دوماه که هیچ سالها هم بگذرد در پی او خواهیم بود او برکت روستا است.
کدخدا: به از این همه مدت امیدی به زنده ماندنش نیست لااقل جنازه اش را پیدا کنید تا در قبرستان محله بربری ها؛ با قبرستان قلعه سیدا دفن کنیم.
(همه می روند)
راوی: بیش از پانزده روز گذشت و تغییر فصل رخ داده و همه جا غرق گل و پرندگان در حال شادی اند….رضا بهوش آمد لبه غار صدای نی چوپان و پارس سگ می شنود.
رضا: کمک کمک بدنم بیحس(به لهجه شل رفته) لباس کرباسی ام را موش ها خورده اند.
چوپان: این صدا از کجاست؟چقدر آشنا است
رضا: اهای کسی صدای مرا نمی شنود؟منم رضا…اهل روستای هفت آسیاب فریمان…آهای(اسم سگ های روستا)ببر روز؛ زنبور؛ حارس؛
چوپان: سگ ها او را شناختند…خودش است …و به غار نزیدک می شود خدایا شکرت خدایا ممنون از کرمت بعد از این همه مدت… اورا با خود به روستای هفت آسیاب می برد
راوی؛کنار قنات او را از الاغش پیاده می کند و بدنبال خاله رضا می رود تا رخت و لباس تمیز برایش بیاورد…
تا اهالی خبر را می شنوند گوسفندان وبز آماده می کنند تا در مراسم استقبال برایش ذبح نمایند
کدخدا؛ باور کردنی نیست بعداز این همه مدت..
خاله ؛(در حالیکه اشک شوق می ریزد ) یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور…
چوپان : همه روستاهای اطراف را دعوت کنید هفت آسیاب …
صدای پایکوبی و سرنا و دهل…
(این رویداد واقعی است و اهالی بر صحت موضوع اذهان نمودند و تایید شددر خراسان رضوی ؛ شهرستان فریمان ؛ روستای هفت آسیاب اتفاق افتاده استدر حال حاضر رضا حسین زاده و همسر ش در روستای محمد آباد سرچشمه براشک زندگی می کنند و توفیق حاصل شد به راهنمایی مهندس صادق توکلی فریمان یک روز مهمان ایشان باشیم.فردی که بیش از دو ماه در غاری کوچک بیهوش بوده است و توسط چوپانان بومی نجات یافته است.)
نوشته: حسن صادقی یونسی(پیشکسوت دانشگاه پیام نور خراسان رضوی_ مرکزفریمان)
- نویسنده : حسن صادقی یونسی